کسری جونکسری جون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

پسر پاییزی من...

روز موعود....

سلام پسرگلممممم قربونت برم بالاخره روز سه شنبه ٥ اذر رسید و شما تشریف اوردید و فرشته کوچولوی من ساعت ٩:١٠ دقیقه صبح ٥ اذر زمینی شد   وزن ٣٤٠٠  قد ٥٢  دور سر ٣٥ ....  ماشاا.....   خدایاشکرت که فرشته کوچولو من صحیح و سالم اومد بغل من و باباش و با وجود این نعمت بزرگت خوشبختی مارو کامل کردی ...
19 بهمن 1392

خوردن دست...

الهییییی قربونت برم جیگرممممم که دستهاتو می خوری از وقتی که دوماهت کامل شده دستهاتو دهنت می کنی و ملچ ملوچ می خوری اخه داری با دستهات اشنا میشی می خوایی بدونی چه کارایی داره برات؟ چند دقیقه نگاه می کنی بهش بعد می بری سمت دهنت قربونت برممممم   اینجا شما از خواب بیدار شدی و داری مثل موش کوچولو منو نگاه می کنی عزیزان ماشاا... یادتون نره........   ...
19 بهمن 1392

کسری و دوست عزیزش....

گلم پسرم با اقا محمد ماهان(نوه خاله باباجون) که ١٠ روز اختلاف سنی دارن محمد ماهان ١٠ روز بزرگتر و اقا کسری باید بهش احترام بذاره با اجازه پدرو مادرش عکسشو میذارم ...
19 بهمن 1392

واکسن دوماهگی...

هورااااااااا پسرم دوماهش شد خدایا شکرت دوماهگیت مبارککککککککک امروز واکسن داشتی عزیزم باز هم استرس و نگرانی من از اینکه اذیتت نکنه با باباجون رفتیم بهداشت که شما توی راه خواب بودید و وقتی هم رسیدیم باز هم خواب بودی وقتی خانوم دکتر توی بهداشت گفت شمارو بذارم روی تخت که واکسنتو بزنه که شما هم بیدار شدی وقتی امپول رو زد دردت اومد و شروع کردی به گریه کردن بعد چند دقیقه اروم شدی خداروشکر بعدش هم قد و وزنت رو گرفتن که خداروشکر خوب بود قد ٦٠ سانت و وزن هم ٥ کیلو ماشاا... خداروشکر زیاد اذیتت نکرد واکسن یکی دوساعت درد داشت بعد هم اروم شدی منم هر ساعت دمای بدنتو چک می کردم تب نکنی و استامینوفن بهت میدادم اینم عکس موقعی که پاهات درد م...
19 بهمن 1392

ختنه شدن.....

سلام جیگرییییی امروز اومدم از روزی که بردیم ختنه ات کردیم بگم وای که چه روز بدی بود قربونت برم ساعت ٨ صبح وقت دکتر داشتیم برای ختنه شدنت از روی قبل استرس داشتم قربونت برم نگران بودم اذیت نشی از صبح هم که بلند شدم حالم اصلا خوب نبود حال بدی داشتم استرس/ ترس/حس گریه دلم می خواست زار بزنم ولی نمیشد باید ختنه میشدی عزیزم برای سلامتی خودت لازم بود بالاخره اماده شدیم و رفتیم مطب دکتر توکلیان که دکتر مهربون و ارومی هم هست وقتی حال منو دید گفت: چرا پسر اوردی؟گفتم: نمیدونم دکتر....   گفت:پسر مال خودته ولی دختر مال پدره باید تحمل کنی دیگه! من هم خندیدم ولی خدا از دل من خبر داشت موقعی که دکتر داشت با من حرف میزد دست...
19 بهمن 1392

چکاپ یکماهگی

سلام عزیزم امروز رفتیم مطب اقای دکتر توکلیان دکتر خوب و مهربونت برای چکاپ یکماهگی خداروشکر همه چی خوب بود اقای دکتر هم براتون قطره ا د نوشتن و از همه چیز هم راضی بودن وزن ٤٣٠٠  قد ٥٥.٥  دور سر ٣٧ بود....   ماشاا... خدایاشکرت برای سلامتی گل پسرم ...
16 بهمن 1392

خنده های پسرکم...

قربونت برم عشق من که وقتی می خندی انگار دنیارو بهمون دادن فدایی اون لب و دهنت بشم مادر جووووووون که همیشه خندونه وقتی باهات حرف میزنم فورا برام لبخند دلنشین میزنی عزیزممممممم انشاا... همیشه لبهات شادو خندون باشه قربونت برممممممم   اینم قیافه پسرکم موقع حرف زدن یا گفتن همون اواهاااا   خوانندگان محترم گفتن هزار ماشاا... یادتون نرههههههه ...
16 بهمن 1392

عشق پدر و پسر ......

پسر گلم هزار ماشاا... هر روز شیرین تر و عزیزتر میشی وما بیشتر عاشقت میشیم باباجون انقدر قربون صدقه میره و می بوستت که بعضی وقتها من حسوذیم میشه صبح ها که می خواد بره سرکار به زور دل می کنه از تو دوست داره تمام روز پیش تو باشه و تو براش بخندی اخه چند روزه گل پسری می خندی و اواهایی هم به زبون میاری که دل مارو بیشتر می بری اینم عکس های شما با باباجون... ...
16 بهمن 1392

روزهای اخر.......

سلام گل پسری خوبی؟؟ ٥شنبه ٣٠ ابان رفتم سونو خدارو شکر همه چی خوب بود و وزن شما هم ٣٣٠٠ زدن خدارو شکر که سالم و تپلی هستی.... از اقای دکتر پرسیدم بندناف دورگردنت نیست که خداروشکر نبود و خیالم راحت شد... بعدش جواب رو بردم پیش خانم دکتر چون توی سونو تاریخ زایمان رو زده بود ٨ اذر ولی سونو قبلی ٥ اذر بود که دکتر گفت همون ٥اذر مد نظره تا اوم موقع صبر می کنیم اگر خودش با زبون خوش نیومد به زود متوسل میشیم(سزارین) که ازش خواستم اگر قراره سزارین بشم همون ٢اذر باشه که دوست دارم ولی قبول نکرد دکتر نامرد گفت من نمی تونم بیام گفت جمعه بیا که منم قبول نکردم بخاطر اینکه اون روز عزیز اینا نذری داشتن(حلیم) گفتم حالا که قرار نیست دوم بیایی منم صبر...
16 بهمن 1392
1